چند روزی به مناسبتی به یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس سفری داشتیم. بماند از رشد و توسعهی این کشور کوچک که در هر سفر نسبت به سفر قبلی تغییر و تحول را از جهات مختلف احساس میکنی و با این تغییرات بعینه "زنده" بودن کشور را در مییابی.
یک روز مهمان پیرمردی محترم، دوستداشتنی و مجرب از هر جهت بودیم. بحث به مقایسهی جوانان امروز و جوانان هم نسل خودش کشیده شد. از رنجی که جوانان دیروز برای زندگی میبردند و از توقعات فزاینده و سیریناپذیر نسل جدید که بدون رنج در طلب گنجند. میگفت مدتی قبل جوانی برای مشورت و راهنمایی به دفترم آمد. به او گفتم پسرم را برای ادامهی تحصیل به آمریکا فرستادم. بعد از اتمام تحصیلات وقتی برگشت، به او گفتم مدرکت را در اتاقت قاب کن و برای خودت نگهدلر. اگر میخواهی در مجموعهی من کار کنی، از امروز در گاراژ باید مشغول به کار شوی. در هوای 45 درجه مشغول به کار شد. پس از آن او را به کارگاه فرستادم وبعد به قسمتهای دیگر با کارهای سختتر. تا چند وقت به او گفتم بدون آنکه حرفی بزنی، فقط گوش کن و یاد بگیر. بعد از یکی دو سال که کاملا کارآزموده و مسلط به همهی قسمتها شد، مسئولیت امور را به او سپردم. میگفت به جوان تازه وارد گفتم زندگی سخت است. بستگی دارد که از زندگی چه بخواهی و برای دست یافتن به آن چه قدر تلاش کنی. اگر میتوانی مثل پسرم این برنامهی تدریب و تجربه را تحمل کنی بسم الله ...
وقتی پیرمرد از سختیهایی که در جوانی متحمل شده و از گشایش و وضعیت امروزش میگفت، ناخودآگاه بیاد این شعر عربی افتادم که سالها قبل زمانی که خود را برای کنکور دانشگاه آماده میکردم، در کتاب عربی سال چهارم خوانده بودم و بر خاطرم نقش بسته بود و از صدها صفحهای که آن سال از کتابهای مختلف خوانده بودم همین یک جمله مرا کفایت کرد:
بقدر الکد تکتسب المعالی
و من طلب العلی سهر اللیالی
به اندازهی سختی و مشقت بزرگی کسب میشود. و کسی که به دنبال بزرگی و علو است باید شب زندهداری کند.
نسل امروز نسل غریبی است. با تعریفهایی خاص خود از زندگی. راستی این نسل برای دستیابی به این خواستههای بیکران خود تا چه حد حاضر به تلاش و از خودگذشتگی است؟