بعد از دیدن دو فیلم ضعیف "آکواریوم" ایرج قادری و "حکم" مسعود کیمیایی، طی دو - سه هفتهی اخیر، دیشب فرصتی دست داد تا فیلم "یک بوس کوچولو"ی بهمن فرمانآرا را ببینم.
فیلم، تامل برانگیز و پرنکته بود. فیلمی که ارزش دوباره دیدن را دارد؛ هرچند که به نظرم نسبت به دو فیلم قبلی فرمانآرا یعنی "بوی کافور، عطر یاس" و "خانهای روی آب" قوی نبود، ولی از آنجا که روایتی از جریانهای روشنفکری اخیر ایران است، خود به خود موجب توجه میشود.
شاید اگر فرمانآرا نمیخواست به سرعت پاسخ کتاب "نوشتن با دوربین" ابراهیم گلستان را بدهد، فیلم پختهتر و جذابتری را شاهد می بودیم، با وجود این به نظرم باز هم فیلم جذابیتهای خاص خود را داشت.
از جمله: گفتگوهای شبلی و سعدی به عنوان نمایندگان دو جریان ادبی - روشنفکری، تصویر غریب مرگ و چهرههای متفاوت آن برای آدمها، یکی شدن داستان و واقعیت در رابطه با آنها که نبش قبر میکنند (البته و صد البته نبش قبر خودش معنایی سمبلیک است. به گونهای که آنکه نبش قبر میکند، خود در قبر نعش میشود ...) و از همه مهمتر، نقد شخصیت ابراهیم گلستان، نویسندهای که چندی پیش فرصتی دست داد تا او را و دنیای ذهنیاش را از نزدیک درک کنم. مردی 84 ساله، امیدوار به زندگی، با رازها و رمزهای خودش.
در هر حال، دیدن این فیلم انگیزهای شد که حتما کتاب "نوشتن با دوربین" گلستان را تهیه کنم. به نظرم هم کتاب و هم فیلم دو روایت مختلف از نبش قبر است. اگر باور ندارید، هم فیلم را ببینید وهم کتاب را.