سالها ماه رمضان یکی از پی دیگری میآید، اما من هنوز مست رمضانهای خانهی پدریام در خیابان باغشاه شیراز که بعدها به فلسطین تغییر نام داد، هستم.
آن سالها که عطر رمضان از مدتها قبل به استقبال میآمد و ما را تا دوردستها، جایی که اثری از هیچ غریبهای نبود، میبرد.
آن سالها نه امر به معروفی بود و نه نهی از منکری. نه نکیری نه منکری. نه اجباری نه مجازاتی. ولی کمتر کسی در انظار عمومی روزهخواری میکرد، حتی اگر برای روزه نگرفتن عذر شرعی داشت.
آن سالها نه کسی ریا به روزه داری میکرد و نه کسی تظاهر به روزهخواری. همه همان بودند که بودند.
و من که سحرها به سختی برای خوردن سحری بیدار میشدم، برای رسیدن وقت افطار لحظهشماری میکردم. ازساعتها قبل در انتظار رسیدن پدر به خانه که با آمدنش هم صفا میآمد، هم بوی نان تازه و هم حلوای شیر زعفرانی. و بوی عطر چای تازه دم مادر که با عطر بهار و بوی ریحان و نعنای حیاط خانهمان که تازه آب خورده بود، و تک به تک با دستان پرمحبت مادر چیده شده بود، خانه را زیر و رو میکردم.
رمضان فرصتی اسنثنایی است برای درک خود، کاش این فرصت را خوب دریابیم.
حلول ماه مبارک و خواستنی رمضان بر همگان مبارک باد.