شب، وقت اذان، همهی کانالهای تلویزیون، اذان "موذن زاده" را پخش میکرد. مسجد محل هم همین طور. از آن دورترها هم صدای اذان او میآمد. گویی محلهی ما پر در آورده بود و همراه اذان موذن زاده در پرواز بود. انگار همهی صداها به بدرقه، شاید هم به استقبال او آمده بودند.
و من، مست ... نه محو صداها بودم ... صداهایی که از همه طرف، دور و نزدیک مرا احاطه کرده بود ... و من محو محو بودم، با بغضی فرو خفته.
مگر میشود محو صدا هم شد؟ به نظرم اذان موذن زاده از این مقوله بود. صدایی که انسان را محو خود میکرد. صدایی که انسان را تا پیشگاه خدا میبرد؛ بدون منت، بدون واسطه و بدون هزینه ...
حیف که در فضای ادبارآمیز سیاسی کشورمان قدر انسانهای بزرگ فقط در آستانهی مرگ یا بعد از آن شناخته میشود؛ اگر بشود ...