در جلسهای نشسته بودم. جلسه هنوز رسمی نشده بود. یکی از حاضران از سر درد و سایر بیماریهایش شروع به شکوه کرد، نفر بعدی دیر آمد. قبل از آنکه حاضرین اعتراض کنند، از حجم کارهای روزانه که بر سرش تلنبار شده و نمیداند کارها را چطور جمع و جور کند، نالان بود. سومی که دید در بیان مشکلات روزانه و بدبختیها از بقیه عقب مانده، گفت: امروز خیلی خرابم، از صبح تا حالا همهاش بدبیاری از زمین و آسمان بوده است. چهارمی از مسائل و مشکلات خانواده و دعوای دیشب بچهها بر سر استفاده از کامپیوتر و چت با دوستان که نهایتا با قاطعیت رئیس خانواده و اعمال ریاست او در شکستن کامپیوتر و حل دعوای بچهها با پاک کردن صورت مسئله حل شد، گفت.
جلسه که رسمی شد، گفتم: این چه عادت بدی است که گریبانگیر ما شده است؟ چرا همیشه تصور میکنیم دیگران از ما خوشبختتر، سالمتر، پولدارتر و بیمشکلترند و ما از بقیه بدبختتر، به لحاظ اقتصادی در وضعیتی وخیمتر و به لحاظ کاری با مشکلات بیشتر مواجهیم.
این چه ویژگی است که ما جماعت ایرانی داریم که همواره سعی میکنیم دیگران را در مشکلات خود درگیر کنیم و حس دلسوزی یا ترحم دیگران را به خود جلب کنیم، ولی در خوشیها، کمتر آشنایی را سراغ میکنیم ... چرا نوعا میبینیم که همه سعی دارند خود را در داشتههای مادی، "ندارتر" از آنچه هستند، نشان دهند و درداشتههای معنوی و غیر مادی، "داراتر" از آنچه که هستند، بنمایانند؟
یک روز از زندگی خود را رصد کنیم. ببینیم چقدر موج منفی از خود ساطع میکنیم؟
بدون تردید زندگی بدون ساطع کردن این امواج منفی، هم برای خود ما و هم برای اطرافیان ما دلپذیرتر و خواستنیتر است.