آیا تا به حال در مورد چهارشنبه سوری و دگردیسی آن طی یکی دو دههی گذشته؛ که چگونه از یک سنت ملی بتدریج تبدیل به این پدیده غیر قابل درک که کمتر نسبتی با گذشتهی خود دارد، فکر کردهاید؟
یاد آن سالها بخیر که دوران کودکی و نوجوانی خود را در شیراز میگذراندم و چهارشنبه سوری با قشنگترین شکل ممکن همراه با همهی سنتهای حاشیهای آن در استقبال از بهار برگزار میشد و از آن روزها،امروز جز نقشی بر خاطر، چیزی باقی نمانده است.
از آن سالها تا به امروز چه بر سر برخی نوجوانها و جوانهای ما آمده که این چنین با سختدلی و بیرحمی نسبت به خود و دیگران، از هفتهها قبل به استقبال چهارشنبه سوری میروند و با انفجار مواد محترقه، از آزار و اذیت دیگران لذت میبرند. گویی هرچه صداها دهشتناکتر و وحشت رهگذران بیشتر، مسرت خاطر آنها هم بیشتر است.
به نظرم چنین اقدامات و برنامههایی نشان از تعادل روحی و روانی عاملان این اقدامات نداشته و ندارد؛ کسانی که خشونت را تا آستانهی درب خانههای مردم به گونهای مردم آزارانه به نمایش میگذارند.
جای آن دارد که از بعد روانشناختی به پدیدهی مردمآزاری مدرن این طیف کم عدد ولی پر صدا، که لذت برگزاری چهار شنبه سوری واقعی را از جامعه سلب میکنند، بیشتر پرداخته شود.